آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها سلام دوست عزیز در صورتی که دوست دارید با ما تبادل لینک بنمایید زمانی که مارا به لینک خود افزودید به ما بگویید در صورت بودن آدرس ما شما هم به لینک های ما افزوده می شوید. باتشکر مدیریت |
جور دیگر باید زیست
به نام تنها پناه دیار آشفتگان سرنوشت
جمعه 18 آذر 1386برچسب:داستانی بر پایه واقعیت, :: 16:37 :: نويسنده : SARH
داستانی بر پایه واقعیت
داستانی که نمی دونم چه گونه آنرا شروع و چگونه آنرا خاتمه دهم
داستان کسی که برای نجات چند نفر از چنگال یک آدم نا جوان مرد آمد و از جان و مال و وقت خود بخاطر آبروی چند دختر گذشت که در آخر بازهم یکی از اونها سادگی کرد و با نا جوان مردی و در عین نا باوری همه به آن آدم خنجر تهمت زد و باعث شد آبروی آن فرد و یکی از نزدیکان خود طرف از بین برود .
حال به قسمتی از این داستان می پردازیم.
موضوع از زمانی شروع شد که یک نفر به اسم نیما وارد یک محله شد و با انجام کارهای عجیب غریب با عث فریب دختران و پسران آن محل شد و آنها را به سمت خود می کشید و آنها رو فریب می داد تا جایی که می خواست از آنها سوء استفاده بکنه که در بعضی از موارد تونست و این کار را هم انجام داد.
این شخص که به اون سید می گفتن از طریق های مختلف به اون دختر ها نزدیک شد و آنها رو راهنمایی کرد که بعضی ها گوش دادن اما بعضی ها گوش ندادن چون باورشان نمی شد اما سید با دلیل و مدرک به آنها این موضوع که در باره نیما بود را به آنها ثابت کرد که اون چه آدم خطر ناک و پلیدی هست و چه کارهایی در پشت پرده دارد انجام می دهد.
در این بین سه نفر از این دخترها عهد بستن که با هیچ کس ارتباطی نداشته باشند که:
نفر اول:
در عین ناباوری با چند نفر دیگه دوست شده بود و یک روز که قرار بود بره کلاس و بر گرده خونه در عین ناباوری رفته بود سر قرار و بعد که سید اون پیدا کرد و خواست به مادرش بگه اون دختر به سید یک تهمت ناروا زد به این دلیل که می خواست سید مراقب اون نباشه همین کار اون باعث شد که آبروی سید و یکی دیگه از دخترای آشنای اون دختر به خطر بیفته اما سید که خیلی چیز ها از اون می دونست به سکوت پرداخت و هیچ چیز نگفت تا مبادا آبروی آن دختر جلوی خانوادش ریخته بشه.
نفر دوم :
دختری بود که از روی سادگی و نا دونی برای دوستاش همه کاری می کرد مثلا مچ دوست پسرای دوستاش رو می گرفت
نفر سوم :
بلا به دور این نفر سوم آدمی خبره و به همه چیز آشنا بود و به هیچ وجه زیر عهد و پیمان خود که بسته بود نزد و با هیچ کس ارتباط بر قرار نکرد این فرد با وجود سن کم و کوچک بودنش نسبت به بقیه آدمی روشن و با فکر بود و هست.
حال چند سوال مهم:
1- چرا همیشه همه انسانها در باره هم پیش داوری می کنند؟
2- چرا هیچ وقت به دنبال جواب سوال های خود از دیگران نیستیم؟
3- چرا بجای اینکه اول فکر بکنیم و بعد کاری را انجام بدهیم اول کارمان را انجام میدهیم و بعد فکر می کنیم؟
4- چرا انسانها به هم دیگر اعتماد ندارند؟
و ................
نويسنده:SAREH1 , M.F.M |
|||
![]() |