داستان از جايي شروع مي شه كه او دختر دوميه داخا قسمت قبل كه به اسم اسما تو اين داستانها معروف هست بعد از يك مدت با يك ترفند عجيب آمد جلو و با سيد طرح رفاقت ريخت و سيد خر كرد تا با اون در ارتباط باشه سيدم قبول كرد فقط براي اينكه اون نره با كسي ديگه و خودش خراب نكنه تا چند روز اين دو به عنوان يك دوست با هم بودن تا اينكه اين دختره به سيد گفت رابطه خودمون مثل دوست دختر و دوست پسر بكنيم سيد وقتي اين شنفت چندبار ازش پرسيد مطمئن هستي برو تو خوشكل تري تو لياقتت بيشتر هست و از اين حرفا اما دختره گفت نه من تورو قبول دارم  اين ارتباط تلفني تيديل به يك رابطه تلفني عاشقونه شد يك دفعه سيد كمي به اون شك كرد و بهش گفت اگه دوست داري برو با يكي ديگه برو تو بيشتر از اينا حقت هست و لي اون دختره مي گفت نه تا توي يك روز سيد داشت مي رفت بيمارستان كه اون زنگ زد و سيد مجبور كرد دكتر نره دكتري كه براش حياطي بود و اون نرفت و رفت پيش اون دخره و دوتا دوستاش داخل ماشين بودن كه سوتي هاي اون دخترا شك سيد به يقين تبديل كرد و باعث شد سيد بتونه مچ اون هارو بگيره آخه اون دخترا با تلفن حرف مي زدن و تو صحبت هاشون معلوم شد با پسر حرف مي زنن كه اين سوتي هاي سه نفر 4 تا بود سه تاش زماني كه باسيد بودن و چهارميش زماني كه دوست آنهارو سيد داشت مي رسوند به خونشون.

اين داستان هنوز ادامه دارد

نظرات شما عزیزان:

نام :

آدرس ایمیل:

وب سایت/بلاگ :

متن پیام:

نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: