آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها سلام دوست عزیز در صورتی که دوست دارید با ما تبادل لینک بنمایید زمانی که مارا به لینک خود افزودید به ما بگویید در صورت بودن آدرس ما شما هم به لینک های ما افزوده می شوید. باتشکر مدیریت |
جور دیگر باید زیست
به نام تنها پناه دیار آشفتگان سرنوشت
چهار شنبه 1 شهريور 1391برچسب:یکی بود یکی نبود, :: 19:8 :: نويسنده : SARH
یکی بود یکی نبود
عاشقش بودم عاشقم نبود وقتی عاشقم شد که دیگه دیر شده بود حالا می فهمم که چرا اول قصه ها میگن یکی بود یکی نبود یکی بود یکی نبود . این داستان زندگی ماست . همیشه همین بوده . یکی بود یکی نبود .
در اذهان شرقی مان نمی گنجد با هم بودن .
با هم ساختن . برای بودن یکی ، باید دیگری نباشد.
هیچ قصه گویی نیست که داستانش این گونه آغاز شود ، که یکی بود ، دیگری هم بود . همه با هم بودند .
و ما اسیر این قصه کهن ، برای بودن یکی ، یکی را نیست می کنیم .
از دارایی ، از آبرو ، از هستی . انگار که بودنمان وابسته نبودن دیگریست .
هیچ کس نمیداند ، جز ما . هیچ کس نمی فهمد جز ما .
و آن کس که نمی داند و نمی فهمد ، ارزشی ندارد ، حتی برای زیستن .
و این هنری است که آن را خوب آموخته ایم . هنر نبودن دیگری
عشق من ناز نکن عمر ما پایون می گیره
یه روزی دست زمونه تورو از من می گیره
وقتی تنها با تو بودن واسه من زندگیه تورو دیدن،تورو خواستن رو کی از من می گیره
عشق من قلب این عاشق با تو آروم می گیره همه ناله های من از اون نگاهت ،دوریه
تورو دیدن،تورو خواستن،تورو هرجا می بینم بی تو و عشق تو من همیشه تنها می مونم
عشق من عاشقتم،تکرارت هر شب عادته همه حرفام به خدا،از عشق و از سخاوته
با تو بودن توی دنیا واسه من نهایته
عشق من بی کسی و شب با تو پایون می گیره همه رگهام از حرارت نگات خون می گیره
با تو بودن توی دنیا واسه من نهایته
تو گمون کردی بری خاطره هاتم می میره روزای رفته برام،رنگ سیاهی می گیره
اگه صد بهارو پاییز واسه تو گریه کنم نمی تونم که تورو همیشه از یاد ببرم
من همون عاشقتم که چشام بارونیه همه ناله های من از اون نگاهت،دوریه
با تو بودن توی دنیا واسه من نهایته
عشق من بی کسی و شب با تو پایون می گیره همه رگهام از حرارت نگات خون می گیره
با تو بودن توی دنیا واسه من نهایته...
دوباره تنها شده ام،دوباره دلم هوای تو را کرده. خودکارم را از ابر پر می کنم و برایت از باران می نویسم.
به یاد شبی می افتم که تو را میان شمع ها دیدم.
دوباره می خواهم به سوی تو بیایم.تو را کجا می توان دید؟
در آواز شب اویز های عاشق؟
در چشمان یک عاشق مضطرب؟
در سلام کودکی که تازه واژه را آموخته؟
دلم می خواهد وقتی باغها بیدارند،برای تو نامه بنویسم.
و تو نامه هایم را بخوانی و جواب آنها را به نشانی همه ی غریبان جهان بفرستی.
ای کاش می توانستم تنهاییم را برای تو معنا کنم و از گوشه های افق برایت آواز
کاش می توانستم همیشه از تو بنویسم.
می ترسم روزی نتوانم بنویسم و دفترهایم خالی بمانند و حرفهای ناگفته ام هرگز به
می ترسم نتوانم بنویسم و کسی ادامه ی سرود قلبم را نشنود.
می ترسم نتوانم بنویسم وآخرین نامه ام در سکوتی محض بمیرد وتازه ترین شعرم به تو
دوباره شب،دوباره طپش این دل بی قرارم.
دوباره سایه ی حرف های تو که روی دیوار روبرو می افتد.
دلم می خواهد همه ی دیوارها پنجره شوند و من تو را میان چشمهایم بنشانم.
دوباره شب ،دوباره تنهایی و دوباره خودکاری که با همه ی ابر های عالم پر نمی شود.
دوباره شب،دوباره یاد تو که این دل بی قرار را بیدار نگه داشته.
دوباره شب،دوباره تنهایی،دوباره سکوت،دوباره من و یک دنیا خاطره... چهار شنبه 1 شهريور 1391برچسب:قصه دلتنگی ها, :: 19:2 :: نويسنده : SARH
چرا تو جلوه ساز این بهار من نمی شوی چه بوده آن گناه من که یار من نمی شوی بهار من گذشته شاید
شکوفه جمال تو، شکفته در خیال من چرا نمی کنی نظر، به زردی جمال من بهار من گذشته شاید
تو را چه حاجت نشانه من تویی که پا نمی نهی به خانه من چه بهتر آن که نشنوی ترانه من نه قاصدی که از من آرد ، گهی به سوی تو سلامی نه رهگذاری از تو آرد ، گهی برای من پیامی بهارمن گذشته شاید
غمت چو کوهی به شانۀ من ولی تو بی غم از غم شبانۀ من چو نشنوی فغان عاشقانۀ من خدا تو را از من نگیرد ، ندیدم از تو گر چه خیری به یاد عمر رفته گریم ، کنون که شمع بزم غیری بهار من گذشته شاید ...... چهار شنبه 1 شهريور 1391برچسب:به جای هفت سین , :: 18:36 :: نويسنده : SARH
مثل اسب عصاری هی گرد دیروزی ترین عقده هایمان دور می زنیم وچشم که باز می کنیم سفید ، ارغوانی ، سرخ جای جای شاخه ها برف و پاییز را گرفته اند و هیچ التفاتی نیست که این محول الحول بر احوال به چه کار می آید؟ وقتی که اصلا نمی دانیم چند جفت دست ، از آن دست های گرم آن هاکه در یک زهدان نخستین فریاد را گریه کردیم حالا ازاین دنیا جدا است می گوییم حول حالنا... که خانه تکانی نکرده ایم مهمان دعوت می کنیم ! چند ... چند... چند.... وچند بار بوی پونه و بابونه را بغض کرده ایم چند شب بی فانوس بر روشنای چشم های کور و برگوش های بسته مان حتی یک پنجرهء بسته را گشوده ایم ؟ بانگ می زنیم ای مقلب القلوب سنگین و برفی ما قفل است... قفل است ... بسته است راه می بندیم و سگ می نشانیم خوب معلوم است که راه کج می کند گیج می شود هم نسیم ، هم سحر روز باور کنید نو نمی شود روز نو نمی شود ، باور کنید وقتی خواب های هراس انگیز در خانه می بینیم و رویاهای دلنواز پشت دیوار های دروغ و فاضلاب های کینه و کدورت کودری ها را نه جامه می کنیم که کفن می دوزیم حالا بیا این فانوس را روشن کنیم هفت سین که اسم نیست سیب و سیر و سوسن هم نیست آن ماهی سرخ و لغزان است آبش کدر باشد می میرد به همین سادگی مگذار که عشق، به عادتدوست داشتن تبدیل شود! چگونه میشود تازگی و طراوت را از عشق گرفت و عشق همچنان عشق بماند؟ نادر ابراهیمی
دو شنبه 24 مرداد 1391برچسب:از این راهرو , :: 8:39 :: نويسنده : SARH
از این راهرو یک نفر رد شده .. که عطرش همونه که تو می زنی از این راهرو یک نفر رد شده .. مث وقتایی که تو ناراحتی
صدات میکنم تا همه بشنون .. جواب صدام غیر پژواک نیست یه جوری دلم تنگ میشه برات .. محاله بتونی تصور کنی ترانه سرا:مونا برزويي دو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:از تو دلگيرم, :: 8:32 :: نويسنده : SARH
دلم میخواد ببینمت بازم بخندی تو نگام دلم بهم میگفت تورو میشه یه جور دیگه خواست از تو دلگیرم که نیستی کنارم .. من دارم میمیرم تو کجایی من باز بی قرارم ترانه سرا: رشید رفیعی |
|||
![]() |