درباره وبلاگ

من آشنای دیروز غریبه امروز و فراموش شده فردایم پس در آشنایی امروز می نگرم تا در فردا یادم کنی.
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

سلام دوست عزیز در صورتی که دوست دارید با ما تبادل لینک بنمایید زمانی که مارا به لینک خود افزودید به ما بگویید در صورت بودن آدرس ما شما هم به لینک های ما افزوده می شوید.

باتشکر مدیریت







<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 183
بازدید دیروز : 126
بازدید هفته : 318
بازدید ماه : 333
بازدید کل : 73187
تعداد مطالب : 203
تعداد نظرات : 120
تعداد آنلاین : 1

جور دیگر باید زیست
به نام تنها پناه دیار آشفتگان سرنوشت
چهار شنبه 9 فروردين 1391برچسب:حرفي از درون, :: 10:33 ::  نويسنده : SARH       

براي ديدن مطالب به ادامه مطلب مراجعه كنيد

 



ادامه مطلب ...


سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:ماجراي افسر كلانتري, :: 21:53 ::  نويسنده : SARH       

براي ديدن مطالب به ادامه مطلب مراجعه كنيد

 

 



ادامه مطلب ...


سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:آزادی از همه نظر, :: 20:36 ::  نويسنده : SARH       

براي ديدن مطالب به ادامه مطلب مراجعه كنيد

 

 



ادامه مطلب ...


سه شنبه 8 فروردين 1391برچسب:دیوانگی, :: 11:19 ::  نويسنده : SARH       

براي ديدن مطالب به ادامه مطلب مراجعه كنيد

 

 



ادامه مطلب ...


دو شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 23:31 ::  نويسنده : SARH       

سلام دوستان من بعد از مدت ها باز برگشتم انشاالله بتونم مطالب زیبا و داستانهای جالبی براتون بگذارم.



یک شنبه 11 دی 1390برچسب:دیواری کوتاه تر از دیوار من, :: 10:29 ::  نويسنده : SARH       

 براي ديدن مطالب به ادامه مطلب مراجعه كنيد

 



ادامه مطلب ...


دو شنبه 21 آذر 1390برچسب:داستانی بر پایه واقعیت قسمت 2, :: 21:16 ::  نويسنده : SARH       

امروز یک داستان جدید بر پایه واقعیت در مورد بچه های کوچه 66 و 68 براتون می گم.

داستان امروز درباره 2 دختر و 2پسر از بچه های کوچه 66 و 68 هست بخدا این دو کوچه در تمام ایران باید به عنوان پر خاطره ترین کوچه های جهان معرفی بشن چون هر روز یک برنامه و یک فیلم در این کوچه ها داریم.

داستان امروز مربوط به آش نخورده و دهن سوخته هست

مربوط به یکی از این پسرها هست که همیشه به دنبال این هست که همه بهترین راه را برای زندگی خود انتخاب بکنند .در این داستان این دو دختر با این دو پسر در ارتباط هستن البته ارتباط مشروع نه نا مشروع و خلاف .

این چهار نفر خیلی به هم وابسته شدن اما یک روز یک مشکل به وجود میاد اونم چه مشکلی برای این دخترها مزاحم تلفنی پیدا میشه که به یکی از پسرا میگن و اون مزاح تلفنی به روش خودش آدم می کنه جوری که اون مزاحم الان از اون پسر می ترسه و به قول ما به غلط کردن افتاد .اما در این بین پدر دخترا هم می فهمه و به مزاحم دخترا بد و بیراه می گه و بخاطر اینکه دیگه این دو دختر مزاحمی نداشته باشن گوشی از شون تا اطلاع بعدی می گیره در این بین کدوم آدم نا مردی میاد با پدر این دخترا حرف میزنه که به اونها کمی بیشتر گیر بده خدا میدونه کی بوده میاد و حرف میزنه و این کار به اسم اون پسر بد بختی تموم میشه که همیشه و همه جا هوای همه را داشته اما این پسر نمی دونه چه جور و به چه شکلی به اینها ثابت بکنه که ای خلایق به خدا به هر کس که می پرستین من با هیچ کس حرفی نزدم و حتی جواب پدرتون که به من زنگ زد هم ندادم فقط بخاطر شما ها. حال آن پسر مانده با دلی شکسته و با اندوهی از غم و نمی داند باید چه کار بکند تا بفهمند او در این ماجرا ها کاره ای نبوده و نیست.

amindehdarian.blogfa.com

نويسنده:SAREH1 , M.F.M



دو شنبه 2 آبان 1390برچسب:ماه دوم تابستان(بخش دوم) , :: 21:12 ::  نويسنده : SARH       

 

بخش دوم
و اما شروع داستان های آموزنده :
در ماه دوم تابستان 90 پارک محله ای که همه بچه های محله در آن جمع می شدن یک تیکه از اون شهرداری خراب کرد و یک ساختمان در اونجا ساخت که این کار باعث به وجود آمدن مشکلات بعدی مثل: به هم ریخته شدن جمع بچه های ما در محله شد چون دیگه نمی شد وسط جایی که پر از خاک بود نشست , بازی کرد و .......... همه رفتتن دنبال کارهایی دیگه که به یک تیکه از اون در زیر اشاره می کنم.
داخل این ماه ما پس از مشاهده و تحقیقات زیاد متوجه شدیم که چند تا از پسرا و چندتا از دخترا با هم در ارتباط هستن این ارتباط ها به جایی رسیده بود که همه اونها بین هم DVD و MEMORY غیر اخلاقی با هم رد و بدل می کردن البته این چیزهایی را که بین هم رد و بدل می کردن باعث می شد که این بچه ها دچار بلوغ زود رس و انحراف به طرف گناه اخلاقی بشن به همین دلیل من و گروه مخفی من شروع به کار کردن و رسد کردن سر منشا این کارا کردم که به دو نفر رسیدم یکی احسان و دومین نفر محمد بود که این دوتا این فیلم ها رو در اختیار بقیه می دادن که در میان این آدم ها دخترها هم بودن سر همین موضوع ما همگی با هم تصمیم به ریشه کن کردن اونا گرفتیم مموری که دست دخترا گشته بود من با تهدید کردن بچه ها از اونا پس گرفتم این اولین مدرک که دریافت شد.
دومین مدرک دست محمد بود که با هماهنگی قرار بود بدتش من اما تا یک ثانیه از اون چشم برداشتم سریع دادش به احسان و احسان هم در رفت در اینجا رو دست زشتی از این دوتا بچه خوردیم که کار ما نا تمام ماند اما تجربه خوبی برای ما شد.البته این کار ما باعث شد که دیگه پسرا و دخترا تا حدودی از هم  جدا بشن و کاری به هم نداشته باشن.
این داستان ادامه دارد

نويسنده:SAREH1 , M.F.M



پنج شنبه 28 مهر 1390برچسب:بخش دوم(رو کم کنی ها), :: 8:52 ::  نويسنده : SARH       

به نام یگانه معبود عشق

بخش دوم
ما همیشه با بچه ها در ماه اول به فوتبال بازی کردن می پرداختیم بعد جوک گفتن کار های دیگر البته تمام این بچه ها همه به هیئت خیلی علاقه دارن و همیشه به هیئت هم می رفتن .
واما اتیش پاره ها این بچه ها داخل این ماه تابستان همیشه به دنبال این بودن که روی دوستان خودشون رو هم کم بکنند چون با این کاراشون می خواستن بگن ما در ارتباط برقرار کردن با دیگران راحت تر هستیم و بهتر می توانیم با همه ارتباط داشته باشیم البته این آتیش پاره ها بیشتر مواقع از جانب بچه های ما ضایع هم می شدن می دونید چرا چون بچه های محله از اون ها خبره تر و زرنگ تر بودن و هدف انها رو روی هوا می فهمیدن و به روی خودشون نمی آوردن اما به موقع حال گیری اساسی از آنها می کردن .

این داستان ادامه دارد



 

ماه اول تابستان 90
ماجرای یک (آشنایی همه با هم)
در این ماه بود که من و بچه های کوچه 66 با بچه های کوچه 68 دوست و آشنا شدیم ام چه آشنا شدنی که یک روز بچه های کوچه66 با کوچه 68 دوست بودن اما روز دیگه دعوا می کردن و در روز بعد آشتی می کردن.
البته در کنار بچه های این کوچه ها که مدت زیادی نیست که تو این محله اومدن من با بچه های قدیمی این محله دوست بودم که باعث دوستی اونها با بقیه شد به شکلی که هر روز از ساعت 6 تا 8 شب داخل پاتوق خودمون فوتبال بازی می کردیم عجب حالی می داد به همه خیلی خوب بود.
راستی داشت یادم می رفت تو این محله یک مشت آتیش پاره هم بودن که خدا نسیب کافرم نکندشون الهی گیر گرگ بیابون بیفتن نه آدم راست و درست این آتیش پاره ها همیشه دنبال نابود کردن و ایجاد دعوا بین بچه های این محله بودن البته بیشتر دنبال تیغ زدن بچه ها بودن چون نادون تر از این بچه ها کسی پیدا نکرده بودن انگار نمی دونستن که تو بچه های ما زرنگ تر از اونا هم پیدا میشه مثل: محمد فنچو بلا به دور افعی دیدی اینم دیدی مار خوش خط و خالی که دومی نداره اما بعضی مواقع همه حال می کردن که حال این تیر و تایفه آتیش پاره ها رو می گرفت ای حال می داد رو همه اونارو کم می کرد.

این داستان ادامه دارد.