آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها سلام دوست عزیز در صورتی که دوست دارید با ما تبادل لینک بنمایید زمانی که مارا به لینک خود افزودید به ما بگویید در صورت بودن آدرس ما شما هم به لینک های ما افزوده می شوید. باتشکر مدیریت |
جور دیگر باید زیست
به نام تنها پناه دیار آشفتگان سرنوشت
یکی بود یکی نبود زیر این گنبد گردون و کبود یه قصه مثل تموم قصه های نا تموم دنیا بود قصه ای که اولش شروع میشد با یک نگاه یه طرف نگاه پاک و دیگری پر از گناه یه دلی بود که کسی اونو نبرد به کسی دل نمی بست و از کسی گول نمی خورد اما روزی از روزای روزگار یه روز از روزای آفتابی آفزیدگار آدم قصه ی ما نگاهی افتاد تو نگاش یه نفر نشسته بود عاشق و واله سر راش یه نفر که گفت بهش دوسش داره خیلی زیاد یه نفر که گفت به جر اون دیگه هیچی نمی خواد یه نفر که توی چشماش پر از اشک بی کسی بود یه نفر که توی حرفاش غم بی هم نفسی بود آدم قصه ی ما،حرفهای اونو شنید تو یه چشم به هم زدن خودشو آواره دید دید که بی اون نفسی توی تنش نیست دید امیدی واسه زنده موندنش نیست یه روزی قفل زبونشو شکستو یه گناه کرد گفت که من "دوست دارم" اما خیلـــــــــــــــی اشتباه کرد آخه یار بی وفاش که نبود عشق تو صداش گفت مگه جدی گرفتی حرفامو؟ تو به دل گرفتی اون دروغامو؟ دیگه این کارو نکن،دیگه هیچ دروغی رو باور نکن! عاشق قصه ی ما توی این لحظه شکست صدای شکستنش تو دل ابرا نشست باورش نمی شد این جدایی و دربدری باورش نمی شد این شکست و بی یاوری رو زیر رگبار جدایی شد یه پروانه ی خسته شد یه پروانه تنها که پرش به گل نشسته این شعر رو تقدیم میکنم به اون دختر خانم ها و آقا پسر های گلی که یادشون بمونه که همینجوری به کسی نگن: "دوستت دارم"
جمعه 13 مرداد 1391برچسب:مـهـربـانـی تـا کـــــــی ؟؟, :: 1:54 :: نويسنده : SARH
مـهـربـانـی تـا کـــــــی ؟؟ بگذاریم وبرویم عشق را رها عشق را بی نشان عشق رابی نام بگذاریم وبرویم چه زیباست شعری که برای رهایی باشد نه جدایی جدای حرف ازتلخی هاست حرف از نامردی هاست بگذاریم وبرویم که حرفی باقی نماند کسی چه میداند شاید دل من بیراهه میگوید اما دراین راز نهان تنها پرنده رها می ماند... تنها و رها........ مثل پرنده مثل پرستو شاید پرستوی عاشق.... اما پرستویی که کوچ نمی کند، فقط می رود می رود.... گاهی نمی دانم عشق است یا هوس تنهایی....اما رهایی به من رمز زیستن می آموزد شاید این دل نوشته بی ارزش بماند اما من باارزش میروم !.....! هر چه جز عشق:هوس،عشق بت روي طبس!؟ هر كسي را از دوست داستاني ست دگر/ من هم از دوست بود داستان دگرم نه به سر ترس هوا، نه به دل بيم ريا/من به ميدان بلا پهلوان دگرم ازجهان دگرم؛ بازبان دگرم/بازبان دگرم،از جهان دگرم زندگي بوده مرا با هواي دگري/پرورش داده بهار وخزان دگرم خاوراني نيم ونيستم باختري/رندي از باختر وخاوراني دگرم نه از اين خاكم وخشت،نه از اين گيتي زشت/نو گل باغ بهشت،باغبان دگرم باغبان انسيم واز گلستان خدا/طاير قدسيم وز آشيان دگرم هر كسي را از دوست داستاني ست دگر/من هم از دوست بود داستان دگرم نه به سر ترس هوا، نه به دل بيم ريا/من به ميدان بلا پهلوان دگرم ديو اگر پورپَِشَن،بشكنم پنجه او/زابُلي گُردم واز سيستان دگرم آشكار آمده ام هوشيار آمده ام/راز دار آمده ام،راز دان دگرم پيرم و قطب و ولّي ازلي وابدي/ماه تابنده، ولي ز آسمان دگرم گهر من همه آب وز گهر موج سراب/او به آب دگر ومن به آن دگرم من از آن دگرم،از مكان دگرم/به نشان دگرم كه زكان دگرم من ز ادوار وجود هم ز اطوار وجود/هم ز اسرار وجود ترجمان دگرم شب همه شب من و دوست يار و همساغر هم/من در آن خلوت خاص ميهمان دگرم رنگ دست من اگر رنگ جاويد نبود/به جز اين بودي كلك وبنان دگرم سخت تنگ است به من كاخ نٌه توي سپهر/سايه مي داد اي كاش سايبان دگرم هر چه جز عشق:هوس،عشق بت روي طبس/بنده عشقم وبس،ز آستان دگرم جان فشانان بيشند در ره عشق ولي/در ره عشق تو من جان فشان دگرم هر دم از غيب رسد ميهماني بر من/ميهمان را همه دم ميزبان دگرم هم ركاب است مرا همت پير مغان/همت اهل نظر هم عنان دگرم موسي آسا به درت بنده وارآمده ام/تو شعيب دگري،من شبان دگرم آبي و از تو مرا خفقاني دگر است/روي ورٌوي دهد خفقان دگرم هر زماني تو به ناز وعتاب دگري/هر دمي من به نياز وفغان دگرم ارمغان آورمت دانش وهوش وخرد/كاش بودي به از اين ارمغان دگرم دل وجان بر سر دست تا به پاي تو نهم/كاش بودي به ازاين دل وجان دگرم دشمن ودوست زهم خوب تمييز دهم/بر سر كوي تو من پاسبان دگرم نه سرپند((اديب))،نه دلِ ديد طبيب/برِ گل روي ((حبيب)) زند خوان دگرم (اديب نيشابوري) sareh1 نخست:هنگامیکه به پستی تن میداد که بلندی یابد. دوم:آنگاه که در برابر از پا افتادگان میپرید. سوم:آنگاه که میان آسان و دشوار مختار شد و اسان رابرگزید. چهارم:آنکه گناهی مرتکب شدو با یادآوری اینکه دیگران نیزهمچون اودست به گناه میزننددلداری داد. پنجم:آنگاه که از ناچاری،تحمیل شده ای را پذیرفت و شکیباییش راناشی از توانایی دانست. ششم:آنگاه که زشتی چهره ای رانکوهش کرد،حال آنکه یکی از نقابهای خودش بود. هفتم:آنگاه که آوای ثنا سر داد و آن را فضیلت پنداشت. یک شنبه 8 خرداد 1391برچسب:همه چیز را یاد گرفته ام, :: 9:54 :: نويسنده : SARH
همه چیز را یاد گرفته ام ! یاد گرفته ام که چگونه بی صدا بگریم یاد گرفته ام که هق هق گریه هایم را با بالشم ..بی صدا کنم تو نگرانم نشو !! همه چیز را یاد گرفته ام ! یاد گرفته ام چگونه با تو باشم بی آنکه تو باشی ! یاد گرفته ام ….نفس بکشم بدون تو……و به یاد تو ! یاد گرفته ام که چگونه نبودنت را با رویای با تو بودن… و جای خالی ات را با خاطرات با تو بودن پر کنم ! تو نگرانم نشو !! همه چیز را یاد گرفته ام ! یاد گرفته ام که بی تو بخندم….. یاد گرفته ام بی تو گریه کنم…و بدون شانه هایت….! یاد گرفته ام …که دیگر عاشق نشوم به غیر تو ! یاد گرفته ام که دیگر دل به کسی نبندم …. و مهمتر از همه یاد گرفتم که با یادت زنده باشم و زندگی کنم ! اما هنوز یک چیز هست …که یاد نگر فته ام … که چگونه…..! برای همیشه خاطراتت را از صفحه دلم پاک کنم … و نمی خواهم که هیچ وقت یاد بگیرم …. تو نگرانم نشو !! فراموش کردنت” را هیچ وقت یاد نخواهم گرفت .
یک شنبه 7 خرداد 1391برچسب:تنها بهانه بودنم, :: 9:35 :: نويسنده : SARH
تنها بهانه بودنم ماندن تو بود !!
تو بودی که امید می دادی به دل نا امیدم ! تو بودی که می ساختی قصر خوشبختی را در شهر متروک قلبم ! تو بودی که لحظات را برایم شیرین می کردی ! تو بودی تمامی بودنم … حال نیستی !!! و من مثل پرستوی عاشق هجرت میکنم! “از قلب یخ بسته عشق تو” می دانم … من همان تک برگ زرد و خزان زده ام ! که به التماس ماندن بر روی شاخه ی حضورت تحمل کردم بادهای سرد “کینه ها و طنعه ها را” وحال مانند برگهای دیگر که افتادند بر زمین نیستی می افتم بر زیر پای ” عابران جدید زندگیت” غرورم میشکند و دم بر نمی آورم تا زندگیت مانند زندگیم “خزان نشود” دستان پاییزیت را رها می کنم تو آزادی ولی من… همچنان در بند نگاهت می مانم با خاطراتت
جمعه 15 ارديبهشت 1391برچسب:توبه گرگ مرگ هست, :: 17:24 :: نويسنده : SARH
يك نفر كه به كار زشتي عادت كرده و دستبردار نيست و مردم هم از آن آگاهند اگر يك زماني اظهار ندامت كند، مردم باور نميكنند و اين مثل را ميگويند. گرگ پيري بود كه در دوران زندگيش حيوانات و جانوران و پرندگان زيادي را خورده بود و به ديگران هم زيان فراوان رسانده بود. روزي تصميم گرفت براي اينكه خداوند از اعمال گذشتهاش چشمپوشي كند و او را ببخشد به حج برود و توبه كند. |
|||
![]() |